عشقی که نفرت شروع شد پارت 3
سلام بچه ها میدونم فشاری شدین دیگه زورم نیومد بهتون زور بگم😅
راستی بخاطر امتحان ها هم هست شرمنده
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
━━━━━━༺༻ ━━━━━━
دامیان انیا رو گذاشت روی تخت و وقتی اونو نگاه میکرد با خودش میگفت
دامیان:شبیه فرشته هاست......... البته وقتی خوابه وقتی بیداره شبیه .. اصلا ولش
بوسه ای روی گونه انیا زد و کنارش خوابید وقتی صبح شد اول دامیان پا شد رفت دوش گرفت و لباس پوشیدن و رفت سمت اشپز خونه یک چیزی درست کنه
وقتی انیا بلند شد هیچکی رو توی اتاق ندید صورتشو شست و رفت پایین دید دامیان توی اشپز خونه و داره غذا درست میکنه
دامیان:صبح بخیر پرنسس
انیا:صبح توهم بخیر........ وایستا چی گفتی دیگه اینجوری نگو بدم میاد
دامیان:پس چی بگم.... بگم عشقم؟!!
انیا:اصلا هیچی نگو مثل همیشه صدام کن بگو انیا
دامیان:باشه🙄
وقتی صبحانه خوردن رفتن لباس های مدرسه رو پوشیدن و رفتن به سمت مدرسه
پرش زمانی به وقتی که رسیدن👇
انیا رفت پیش بکی و کل ماجرا دیروز رو براش گفت حتی جاهای چیزیش رو🤣😐
بکی:چقدر عاشقانه😍☺لولولو عروسی در راه
انیا سریع جلو دهن بکی رو گرفت و گفت:نههههه دیگه همچین چیزی مگی هاا وگرنه میزنم یکی توی دهنت که کیف کنی🤨
بکی:وایی ترسیدم😂
انیا:ولش بیا بریم سر کلاس
وقتی وارد کلاس شدن انیا رفت سر جاش نشست که یهو......
یکی اومد و موهای انیا رو گرفت و کشید و حدس بزنید کی بود .. اون دوست دختر قبلی دامیان بود که دامیان ولش کرد ولی اون هنوزم عاشقشه
اسمش هم هست....... هیناتا
هیناتا:چشمم روشن حالا میری با دامیان راه میری و گردش و دستشو میگیری
انیا:خب
هیناتا:میگه خب اون دوست پسر من بوده
انیا:خودت هم داری میگی بوده
هیناتا موهای انیا رو بیشتر کشید که یهو یکی دست هیناتا و گرفت و کشید که موهای انیا ازاد شد حالا بگین کی بود....بله دامیان بود
دامیان:هیناتا بسه من دیگه با تو دوست نیستم من الان عاشق یکی دیگه
هیناتا:دامیان 🥺ولی من.....
دامیان:همینی که گفتم من الان عاشق انیا فورجر هستم
هیناتا:این دختر دهاتی اخه این چی داره؟!
دامیان:هر چی هم باشه از توی هرزه بهتره
هیناتا رفت و دامیان رو به انیا کرد و.....
دامیان:حالا خوبه؟
انیا:مرسی
بعد از گفتن مدرسه انیا روی لبای دامیان بوسه ای زد و فرار کرد
دامیان که لپ هاش سرخ شد بود به دنبال انیا رفت
تمام کلاس درحال تماشای این صحنه بودن و کسایی انیا رو میخواستن فهمیدن که دیگه نمیتونن مال خودشون کننش و کسایی که دامیان رو میخواستن فهمیدن دیگه تموم شد و دیگه هیچ کاری نمیتونن بکنن
پرش زمانی به پایان مدرسه👇👇
معلم:خب بچه ها یادتون نره فردا امتحان دارین و اینکه موفق باشین
انیا رفت بیرون که یهو دامیان از پشت بغلش کرد انیا وقتی برگشت
دامیان شروع کرد به بوسیدن انیا
انیا هم که استرسی شده بود اونم همراهیش کرد و کل این مدت بکی داشت نگاه میکرد و عکس میگرفت
وقتی از هم جدا شدن
انیا:این برای چی بود؟!!
دامیان:مگه باید برای بوسیدن عشقم دلیلی باشه؟!
انیا :من دیگه حرفی ندارم..... بای..... بکی بریم
دامیان:وایستا بیا بریم خونه من
انیا:نه شرمنده میخوام برم خونه بکی درس بخونیم
اینم یک پارت دیگه
اگر کم بود شرمنده باید برای فردا بخونم 😞
برای پارت بعد 10k 18L