عشقی که نفرت شروع شد پارت 5
این یک معذرت خواهی بابت حذف کردن وبلاگ
پارت بعدی یا بعدی منحرفی هست
اینم یکم منحرفی ولی کم برای همین رمز نمیزارم
❀•°•═════ஓ๑♡๑ஓ═════•°•❀
━━━━━━ ◦ ❖ ◦ ━━━━━━
•.:°❀×═════════×❀°:.•
»»-----------¤-----------««
سلام بچه ها اینم پارت جدید
یکسری اتفاقات بین حموم کردن 👇👇
انیا در خواب و بیداری بود و خیلی درد داشت و داشت خواب میدید و توی خواب حرف میزد
انیا:من خیل...ی از د..امیان.....
دامیان:از من چی؟؟؟ بگو دیگه!!
انیا:خوشم... می.. اد..... دوستش دا...رم عاشقشم....ولی یک موقع هایی خیلی اذیتم میکنه 😡
دامیان:واقعا؟ 😐😐
دامیان با خودش کمی فکر کرد و دید داره راست میگه اول که اورده خونشون و بهش تجاوز کرد بعد هم الان قبلش هم که دیگه اذیت های توی مدرسه
دامیان:ببخشید انیا من فقط نمیخوام تورو از دست بدم
بعد پا شد و خودش و انیا رو شست و رفتن بیرون
دامیان با حوله خودشو و انیا رو خشک کرد بعد همونجوری لخت روی تخت خوابیدن😂
(میدونم داره مسخره میشه ولی نگران نباشید قراره یکم منحرفی بشه😈)
ساعت 18:00👇👇
انیا بیدار شد و دید خودشو و دامیان لخت روی تختن همونجوری به بدن هیکلی دامیان نگاه میکرد که یهو دامیان بیدار شد
دامیان:سلام عشقم خوبی؟؟
انیا:نه به لطف شما الان کونم داره پاره میشه😡
دامیان:😐😐
که یهو یک فکر شیطانی به ذهن دامیان اومد😈😈
دامیان:عشقم میگم بیا یک شرط بزاریم
انیا: اولا به من نگو عشقم دوما چه شرطی؟؟
دامیان:تو اگر یک روز بدون لباس البته با شورت فقط توی خونه من دووم بیاری تو بردی که هیچ ولی اگر من بردم هرکاری بگم باید انجام بدی
انیا:نه صد درصد نه
دامیان:چی شد میترسی ببازی؟؟ 😂😂
انیا:نه فقط....
دامیان:فقط چی بگو میترسم ببازم😂
انیا:حالا که اینجوریه من انجامش میدم ...... حالا یک شورت و سوتین بده من
دامیان:نه نه نشد من گفتم فقط شورت
انیا کفری شد ولی بازم قبول کرد ....... یک شورت پوشید و چالش شروع شد
دامیان:خب تو تا فردا ساعت 18:30 حق پوشیدن هیچ لباسی نداری حتی پتو
انیا:باشه...... پس برو که بریم
درمیان این چالش دامیان هرکاری میکرد که انیا تسلیم بشه مثل باز کردن پنجره های تمام خونه روشن کردن کولر ولی هیچ کدوم جواب نمیداد انیا قوی موند و تسلیم نشد ولی اخر دامیان یک کاری کرد که انیا خیلی عصبی شد و دیگه نتونست تحمل کنه و تسلیم شد و اون کار این بود
دامیان نزدیک های ساعت 14:00 که وقت ناهار بود وقتی دید انیا حواسش نیست رفت و از پشت بغلش کرد
انیا:دیگه چیکار میکنی هیچ کاری جواب نمیده و الان فقط 4ساعت مونده تا من برنده بشم
دامیان:مطمئنی؟؟
که یهو دامیان سینه های انیا رو گرفت و شروع کرد به مالوندن و تکون دادن سینه هاش........ دامیان سینه های انیا رو گرفت و نوکش رو فشار داد که جیغ انیا درومد
انیا:دامیان بسه دیگه نکن من تسلیمم فقط نکن دردم میاد
و بدین گونه انیا تسلیم شد
انیا:خب حالا میخوای چیکار کنم
دامیان:شل کنی و داگی شی
انیا:چی نه دامیان نه
بعد انیا شروع کرد به گریه کردن
دامیان:نگران نباش ایندفعه درد نداره البته بستگی به خودت داره
انیا:اذیتم نکنی ها....... میشه اول این بادکنک هارو قرمز کنی؟؟؟
دامیان:البته که میکنم شما این چیز مزاحم رو در بیار ..... منم بعد در میارم
انیا:باشه
انیا شورتش رو دراورد و بعد انیا که داشت بیرون رو نگاه میکرد یهو
دامیان اومد چسبوندنش به شیشه شروع کرد به اسپنک زدن به انیا
انیا:دامیان چته وحشی الان یکی منو میبینه
دامیان:نگران نباش اینجا رفت و امد کمه
انیا:ولی دامیان همین الان پسر همسایه داره منو نگاه میکنه
دامیان :الکی نگو ما اصلا خونه بغلی نداریم
(بچه ها خونه دامیان یکم دورتر از شهر)
بعد دامیان ادامه کارشو کرد با هر ضربه دامیان انیا اهی بلند میکشید
این داستان ادامه دارد😂😂تا پارت بعدی خدانگهدار
20 تا لایک 10 تا کامنت