عشقی که با نفرت شروع شد پارت 7
چرا شرط و کامل نمیکنید؟؟؟؟
ایندفعه کمتر میزارم شرط
➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶
●◉◎◈◎◉●
『••✎••』
انیا یهو بیدار شد و دامیان از روی تخت افتاد
انیا:ای بی حس ماجان 😂
دامیان :ببخشید که به لطف شما بود
انیا:حالا چرا به من زل زده بودی؟؟
دامیان:هیچی فقط داشتم به دیروز فکر میکردم😈😈
انیا سرخ شد و خودشو زیر پتو کرد
(یک نکته:این دامیان و انیا لختن)
انیا یک نگاهی به خودش کرد و از خودش نا امید شده بود ولی از طرفی همچین هم بدش نمیومد چون بدن دامیان خیلی سکسی بود
دامیان:چیشد چرا باز رنگ عضو کردی؟؟
انیا:یکم خجالت میکشم🤫
دامیان خجالت نداره عشقم
دامیان انیا بلند کرد از زیر پتو دراوردش نشوندش روی پاهای خودش و
شروع کرد به بوسیدن انیا با عشق و ظرافت کامل😚😚
(اه اه رمانتیک های بدبخت........ راستی یک چیزی بچه ها از این جا به بعدش قراره یک کم ماورا الطبیعی باشه🪄🪄)
دامیان:انیا عزیزم انیا:بله؟
دامیان:راستش من میخواستم یک چیزی رو خیلی وقت پیش بهت بگم
انیا:چیرو؟؟؟؟ دامیان:من..... خب راستش... من یک خوناشام
انیا:چییییی؟؟؟
که در همون لحظه انیا بیهوش شد و یکهو یک رویای دید که انیا توی دنیایی هست که تمام مردم یک قدرت دارند ولی همه از هم قایم میکنن البته تا امروز که دامیان به انیا اعتراف میکنه و بعدش انیا بیدار میشه و میبینه که دامیان داره با صدای بلند صداش میزنه
دامیان:انیا انیا انیا انیا انیا انیا انیا انیا انیا بیدار شو
دامیان ددر هموهمون هین زنگ میزنه به اورژانس و اونا میان و دامیان باز هم توی اورژانس فقط انیا رو صدا میزد وقتی رسیدن به بیمارستان بردنش توی یک اتاقی و دکتر گفت
دکتر:ایشون دچار حمله عصبی شده...... شما باید وقتی شد چیزی رو بهش با شک نگین
دامیان:خب الان چیکار کنیم؟؟؟
دکتر:یک خوناشام پزشک باید خونش رو بمکه که ما اونو برسی کنیم
دامیان:من یک خوناشامم میتونم این کارو بکنم
دکتر:اشکالی نداره فقط اینکه شما چکاره ایشون هستین؟؟
دامیان:نامزدش
دکتر:باشه پس این شیشه رو بگیرید و خونش رو توی این بریزید🩸🩸🧪🧪 من هم میرم تا شما راحت باشید
دامیان لب های انیا رو میبوسه و به سمت گردنش میره که گازش بگیره
وقتی کار دامیان تموم میشه.........
خب خب اینم یک پارت دیگه و تمام حالا برای پارت بعدی 6 تا لایک