تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ منحرفان انیمه ای

خوش اومدین اینجا از انیمه رمان و کمیک و.....های منحرفی میزاریم😈😈🍆🍑

شهر منحرفی پارت 9

شهر منحرفی پارت 9

| 💗Helia❤

ببخشید دیر شد

اومدیم با پارت بعد بپر ادامه
♫♪.ılılıll|̲̅̅●̲̅̅|̲̅̅=̲̅̅|̲̅̅●̲̅̅|llılılı.♫♪
∘₊✧──────✧₊∘
⋅•⋅⊰∙∘☽༓☾∘∙⊱⋅•⋅
✧❁❁❁✧✿✿✿✧❁❁❁✧
#مرینت 
حالا که دیگه با ادرین نبودم برای دراوردن حرصش کارایی که گفته بود نکنم رو میخواستم بکنم مثلا :
1-هیچ وقت با پسری غیر از اون نگردم
2-هیچ وقت بلاکش نکنم
اولین کاریی که کردم بلاک کردمش و رفتم دنبال یک پسری که باهاش بگردم که یاد لوکا افتادم رفتم پیش لوکا
ل:سلام مرینت
م:سلام لوکا من دیگه با ادرین نیستم پس فکر کردم.. 
ل:میدونم باشه عیب نداره ولی ادرین چی
م:میخواد چیکار کنه اون حتا نمیدونه من کجا هستم و نیستم
ل:باشه ولی اگه گرفتت به من هیچ ربطی نداره
م:باشه

#آدرین 
دنبال مرینت میگشتم که یهو توی یک تاکسی دیدمش داشت کجا میرفت رفتم دنبالش ولی گمش کردم 
و خیلی از اینکه بلاکم کرده بود عصبی بودم و باید تنبیه میکردمش چون قانون مون رو شکست
رفتم بیشتر دنبالش بگردم که دیدمش جلوی خونه لوکا بود و داشت با لوکا حرف میزد که یهو بغلش کرد از عصبانیت داشتم میمردم برای همین رفتم سمتش دست مرینت و گرفتم و کشیدم 
م:اییی چته وحشی
آ:خفه شو
م:چیکار میکنی حسودیت شده؟ 
آ:نه چون که قانون مون رو شکستی و الان وقت تنبیه 
م:نه ولم کن 
م:تو خودت گفتی حق اذیت منو هیچ کس نداره
آ:کی گفته من ندارم من صاحبتم
م:ولم کن من برده هیچ کس نیستم حتا تو
آ:الان میفهمی

#مرینت 
از حرفاش سر در نمیاوردم منو برد خونه و شروع کرد اسپنک کردن من و سکس کردن باهام 
بعد از گذشت 5 ساعت👇🏻👇🏻
بلاخره ولم کرد ولی من یهو بیهوش شدم ولی قبلش بهم گفت
آ:الان صاحبت کیه
خیلی ترسیده بودم و حرفش رو خیلی محکم گفت ولی جونی برای جواب نداشتم برای همین بزور گفتم
م:ت.... ت... تو
و بیهوش شدم

#آدرین 
مرینت بیهوش شد من رفتم بقلش کردم و گذاشتمش روی تخت کنارش خوابیدم پتو رو کشیدم روی خودم و اون و بوسیدمش عصبی بودم ازش ولی نباید میکرد منم تنبیه کردمش ولی من دوسش داشتم

1 ساعت بعد👇🏻👇🏻
#مرینت 
 1 ساعت گذشته و من بهوش اومدم دیدم ادرین جلوی اینه بود و داشت لباسشو درست میکرد
آ:لباس بپوش میخوایم بریم مهمونی
م:من با تو جایی نمیام 
آ:باشه پس میگم فیلیکس بیاد اینجا
م:نه تورو خدا میام حالا چه مهمونی هست؟ 
آ:مهمونی بالماسکه 
م:اها باشه

(نویسنده:و اونا اشتی کردند)

بعد از مهمونی
#آدرین 
دیگه مهمونی تموم شده بود برای همین داشتیم میرفتیم
م:خیلی خستم
آ:داریم میریم دیگه 2 دقیقه دیگه میزسیم
.......