عشقی که نفرت شروع شد پارت 1
اینم رمان جدید😀😀
•⋅⊰∙∘☽༓☾∘∙⊱⋅•⋅
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
♫♪.ılılıll|̲̅̅●̲̅̅|̲̅̅=̲̅̅|̲̅̅●̲̅̅|llılılı.♫♪
↻ ◁ II ▷ ↺
#آنیا
سلام من آنیا فورجر هستم 20 سالمه و از 19 سالگیم خودم تنهایی تو خونه مجردی هستم 🏡❤
بهترین دوست من بکی هست😘
و بدترین دشمنم دامیان ، وای اصلا خیلی ررو مخه دامیان هر روز اذیتم میکنه😠
خب بگذریم دیریم شده باید برم
لباس پوشیدن و رفتم مدرسه وقتی رسیدم رفتم جای همیشگی مون منتظر بکی نشستم تا بیاد
که بعدش دامیان اومد
دامیان:به به ببینید کی اومده خانوم فورجر
آنیا:نمیخواد مسخره ام کنی گمشو! 😠😠
دامیان با عصبانیت:خوب زبون دراز شدی😠
آنیا:میدونی بعضیارو دیدم اینو ازشون یاد گرفتم🤪
دامیان عصبی شد اومد جلو:الان چی گفتی😡
(نویسنده:باشه داداش اروم😂)
بعد از حرفم پشیمون شدم و ارزو کردم بکی اینجا بود
که یهو:
بکی:هوی تو پسره دوستمو ولش کن🤨
دامیان:این پسره اسم داره باید بگی دامیان ساما😌
بکی:شتر بیند در خواب پنبه دانه😛
بعد دامیان افتاد دنبال بکی و فرار کردن و منم اینجوری بودم:
آنیا:از کی اینا باهم میگردن
زنگ خورد رفتم سر کلاس و بکی و دامیان نیومدن
پایان مدرسه👇👇:
رفتم بیرون و بکی و دیدم گفتم:
آنیا:کجا تشریف داشتین؟ 🤨😡
بکی:اها اون با دامیان مدرسه رو پیچوندیم
آنیا:از کی تا حالا با اون مدرسه رو میپیچونی
بکی:حالا ناراحت نباش میای بریم کافه؟!
آنیا:نه
بکی:چرا؟؟؟!
آنیا:چون زیرا
بکی:باید بیای
بعد دستو گرفت کشید و رفتیم کافه دم در کافه گفت:
بکی:چشم بند بزن
منم زدمش و رفتیم داخل
#بکی
به همه افراد داخل کافه اماده باش گفتم بعد که آنیا چشم بند و برداشت
همه باهم گفتیم تولدت مبارک
آنیا:اینا همه برای منه؟
بکی:بعله چی فکر کردی ، فکر کردی تولدت رو یادم میره
آنیا:راستش خودم یادم نبود
#آنیا
رفتم جلو و از همه ی کسایی که اونجا بودن تشکر کردم که یکهو دامیان رو دیدم که از دیدنش تعجب کردم و جا خوردم داشتم همینجوری نگاش میکردم که....
دامیان:خوشکل ندیدی؟؟!!
آنیا:چرا ولی زشت ندیدم که دارم میبینم......
#دامیان
با حرفی که گفت عصبی برگشتم و رو بهش کردم بردمش چسبوندنش به دیوار و ....
دامیان:ببین چون تولدته کاریت ندارم اگر نبود.....
که یهو بکی گور به گور شده اومد
بکی:شما دو تا هم نمیتونید دو دقیقه بشینید بهم نپرین خب حالا انیا جونم بیا کیک و ببر که بعد کادو هارو باز کنیم
حالا نوبت کادو ها بود من نمیدونستم چجوری بهش بدم
#آنیا
همه کادو هارو گرفتم فقط دو تا مونده
اول بکی اومد و یک جعبه بزرگ قرمز دستش بود🎁🎁
بکی:تولدت مبارک
آنیا:مرسی
بعد جعبه و باز کردم وقتی چشمم به چیزای توش افتاد برق زد
انیا با جیغ:سوگوی(عالیه)
بکی:باشه اروم باش
توش یک عالمه لوازم ارایشی با تم قرمز بود که رنگ مورد علاقم بود
#بکی
وقتی کادو رو بهش دادم خیلی خوشش اومد بعد من نوبت دامیان بود
من یک دقیقه رفتم دستشویی و اومدم دیدم دامیان و انیا نیستن
بکی:بچه ها دامیان و انیا کوشن؟؟!!
یکی گفت:دامیان برد کادو شو بهش بده
بعد این حرف یاد نقشه دامیان افتادم ولی شاید انیا خوشش نیاد اون میخواست........
#آنیا
دامیان دستمو گرفتو برد که. ..
دامیان:بیا کادو تو بدم
آنیا با سرخی خجالت:باشه
اولین بارم بود یک پسر دستمو میگیره
دامیان:همیشه وقتی یکی دستتو میگیره مثل افتاب پرست رنگ عوض میکنی؟؟؟! 😂😂
آنیا:بیشعور
خب این هم از پارت اول سعی کردم طولانی باشه اگر جایی غلط املایی داره شرمنده و اینطور بود شاید پارت بعدی یا بعدیش منحرفی باشه پس مارو دنبال کنید و یادتون نره کامنت و لایک راستی به دوستاتون(البته دوستای منحرفتون)هم معرفی کنید
تا پارت بعدی بای❤❤👋👋👋